در شدیدترین حالتِ انزوا به سر می برم. انزوایی که انزوای از جهان و روزمرگی نیست. انزوای خودخواسته ی هدفمندی نیست. انزوای تحسین شده ای هم نیست. انزوا از خودِ قابل دفاعم است که برای ساختنش زحمت کشیده ام. مرزهای مشترک...
همه ی عمر شنیدم که «شبِ شراب نیرزد به بامدادِ خمار»در ذاتِ تو چیست که وقتی اراده کنی حتی از صفتِ شراب باکی نیست؟چگونه شب های شرابم را از بامدادِ خمار خالی می کنی؟چگونه بر خماریِ صبحِ گناه، نور می تابا مرزهای مشترک...